1Six days before the Passover, Jesus therefore came to Bethany, where Lazarus was, whom Jesus had raised from the dead. (Mt 26:6; Mr 14:3; Joh 11:1; Joh 11:55; Joh 12:12; Joh 12:20)2So they gave a dinner for him there. Martha served, and Lazarus was one of those reclining with him at table. (Lu 10:38; Lu 10:40)3Mary therefore took a pound[1] of expensive ointment made from pure nard, and anointed the feet of Jesus and wiped his feet with her hair. The house was filled with the fragrance of the perfume. (Lu 7:37)4But Judas Iscariot, one of his disciples (he who was about to betray him), said,5“Why was this ointment not sold for three hundred denarii[2] and given to the poor?” (Joh 13:29)6He said this, not because he cared about the poor, but because he was a thief, and having charge of the moneybag he used to help himself to what was put into it. (Joh 12:5)7Jesus said, “Leave her alone, so that she may keep it[3] for the day of my burial.8For the poor you always have with you, but you do not always have me.”
The Plot to Kill Lazarus
9When the large crowd of the Jews learned that Jesus[4] was there, they came, not only on account of him but also to see Lazarus, whom he had raised from the dead. (Joh 11:44)10So the chief priests made plans to put Lazarus to death as well, (Lu 16:31)11because on account of him many of the Jews were going away and believing in Jesus. (Joh 11:45; Joh 12:18)
The Triumphal Entry
12The next day the large crowd that had come to the feast heard that Jesus was coming to Jerusalem. (Mt 21:4; Mr 11:7; Lu 19:35)13So they took branches of palm trees and went out to meet him, crying out, “Hosanna! Blessed is he who comes in the name of the Lord, even the King of Israel!” (Ps 118:25; Joh 1:49; Joh 5:43; Re 7:9)14And Jesus found a young donkey and sat on it, just as it is written,15“Fear not, daughter of Zion; behold, your king is coming, sitting on a donkey’s colt!” (Zec 9:9)16His disciples did not understand these things at first, but when Jesus was glorified, then they remembered that these things had been written about him and had been done to him. (Mr 9:32; Joh 2:22; Joh 7:39; Joh 12:23; Joh 13:7)17The crowd that had been with him when he called Lazarus out of the tomb and raised him from the dead continued to bear witness. (Lu 19:37)18The reason why the crowd went to meet him was that they heard he had done this sign. (Joh 12:9)19So the Pharisees said to one another, “You see that you are gaining nothing. Look, the world has gone after him.” (Joh 3:26; Joh 11:47)
Some Greeks Seek Jesus
20Now among those who went up to worship at the feast were some Greeks. (1Ki 8:41; Mr 7:26; Joh 7:35; Ac 8:27; Ac 17:4)21So these came to Philip, who was from Bethsaida in Galilee, and asked him, “Sir, we wish to see Jesus.” (Joh 1:44)22Philip went and told Andrew; Andrew and Philip went and told Jesus. (Mr 13:3)23And Jesus answered them, “The hour has come for the Son of Man to be glorified. (Mr 14:41; Joh 2:4; Joh 12:16; Joh 12:27; Joh 13:31; Joh 17:1)24Truly, truly, I say to you, unless a grain of wheat falls into the earth and dies, it remains alone; but if it dies, it bears much fruit. (1Co 15:36)25Whoever loves his life loses it, and whoever hates his life in this world will keep it for eternal life. (Mt 10:39; Lu 14:26; Joh 11:25)26If anyone serves me, he must follow me; and where I am, there will my servant be also. If anyone serves me, the Father will honor him. (1Sa 2:30; Ps 91:15; Joh 8:12; Joh 14:3; Joh 14:21; Joh 14:23; Joh 16:27; Joh 17:24; Joh 21:18; 2Co 5:8; 1Th 4:17)
36While you have the light, believe in the light, that you may become sons of light.” When Jesus had said these things, he departed and hid himself from them. (Lu 10:6)37Though he had done so many signs before them, they still did not believe in him,38so that the word spoken by the prophet Isaiah might be fulfilled: “Lord, who has believed what he heard from us, and to whom has the arm of the Lord been revealed?” (Isa 53:1; Mt 1:22; Ro 10:16)39Therefore they could not believe. For again Isaiah said, (Joh 5:44)40“He has blinded their eyes and hardened their heart, lest they see with their eyes, and understand with their heart, and turn, and I would heal them.” (Isa 6:10; Mt 13:14; Mr 6:52)41Isaiah said these things because he saw his glory and spoke of him. (Isa 6:1; Joh 5:46)42Nevertheless, many even of the authorities believed in him, but for fear of the Pharisees they did not confess it, so that they would not be put out of the synagogue; (Joh 3:1; Joh 7:13; Joh 7:48; Joh 9:22)43for they loved the glory that comes from man more than the glory that comes from God. (Joh 5:44)
Jesus Came to Save the World
44And Jesus cried out and said, “Whoever believes in me, believes not in me but in him who sent me. (Mt 10:40; Joh 5:24; Joh 13:20; Joh 14:1; 1Pe 1:21)45And whoever sees me sees him who sent me. (Joh 6:40; Joh 14:9)46I have come into the world as light, so that whoever believes in me may not remain in darkness. (Joh 1:4; Joh 1:9; Joh 8:12; Joh 12:35)47If anyone hears my words and does not keep them, I do not judge him; for I did not come to judge the world but to save the world. (Joh 3:17; Joh 3:36; Joh 4:42; Joh 8:15)48The one who rejects me and does not receive my words has a judge; the word that I have spoken will judge him on the last day. (De 18:18; Lu 10:16; Ro 2:16)49For I have not spoken on my own authority, but the Father who sent me has himself given me a commandment—what to say and what to speak. (Joh 3:17; Joh 5:19; Joh 5:30; Joh 15:10)50And I know that his commandment is eternal life. What I say, therefore, I say as the Father has told me.”
1شش روز پيش از آغاز عيد پِسَح، عيسی وارد«بيتعنيا» شد، همان جايی كه ايلعازر مرده را زنده كرده بود.2يك شب در آن دهكده به افتخار عيسی ضيافتی ترتيب دادند. مارتا پذيرايی میكرد و ايلعازر با عيسی سر سفره نشسته بود.3آنگاه مريم يک شيشه عطر سنبل خالص گرانبها گرفت و آن را روی پايهای عيسی ريخت و با موهای سر خود آنها را خشک كرد. خانه از بوی عطر پر شد.4ولی«يهودا اسخريوطی» كه يكی از شاگردان عيسی بود و بعد به او خيانت كرد، گفت:5«اين عطر گرانبها بود. بهتر بود آن را میفروختيم و پولش را به فقرا میداديم.»6البته او در فكر فقرا نبود بلكه در فكر خودش بود، چون مسئول دخل و خرج و نگهداری پول شاگردان بود و اغلب از اين پول میدزديد.7عيسی جواب داد: «كاری با او نداشته باشيد، مريم بدن مرا برای دفن آماده كرد.8به فقرا هميشه میتوانيد كمک كنيد ولی من هميشه با شما نيستم.»9وقتی مردم اورشليم شنيدند كه عيسی آمده، دستهدسته به ديدن او شتافتند. آنان در ضمن بسيار مايل بودند ايلعازر را نيز كه عيسی او را زنده كرده بود، ببينند.10پس كاهنان اعظم تصميم گرفتند ايلعازر را هم بكشند،11زيرا به خاطر او بعضی از سران قوم يهود نيز ايمان آورده بودند كه عيسی همان مسيح است.
عيسی وارد اورشليم میشود
12روز بعد، در تمام شهر خبر پيچيد كه عيسی به اورشليم میآيد. پس، جمعيت انبوهی كه برای مراسم عيد آمده بودند،13با شاخههای نخل به پيشواز او رفتند، در حالی كه فرياد میزدند: «مَقدَمت مبارک، ای نجات دهنده! زنده باد پادشاه اسرائيل! درود بر تو ای فرستادهء خدا!»14عيسی نيز كرّه الاغی يافت و بر آن سوار شد، همانگونه كه در پيشگويی كتاب آسمانی آمده است كه:15«ای قوم اسرائيل از پادشاهت نترس، چون او با فروتنی سوار بر كرّهٔ الاغ میآيد!»16شاگردان او در آن زمان متوجهٔ اين پيشگويی نشدند، ولی بعد از اين كه عيسی به جلال خود در آسمان بازگشت، پی بردند كه تمام پيشگويیهای كتاب آسمانی، در مقابل چشمانشان، يكی پس از ديگری واقع شده است.17در بين جمعيت، كسانی كه زنده شدن ايلعازر را به چشم خود ديده بودند، آن را برای ديگران تعريف میكردند.18در واقع به خاطر همين معجزهٔ بزرگ بود كه مردم با چنان شور و حرارت به پيشواز او رفتند.19فريسیها به يكديگر گفتند: «ديگر از ما كاری ساخته نيست. ببينيد، تمام دنيا به دنبال او رفتهاند!»
عيسی مرگ خود را پيشگويی میکند
20يک عده يونانی كه برای مراسم عيد به اورشليم آمده بودند،21پيش فيليپ كه اهل بيتصيدای جليل بود، رفتند و گفتند: «ما میخواهيم عيسی را ببينيم.»22فيليپ اين را با اندرياس در میان گذاشت و هر دو رفتند و به عيسی گفتند.23عيسی جواب داد: «وقت آن رسيده است كه من به جلالی كه در آسمان داشتم بازگردم.24اين كه میگويم عين حقيقت است: همانطور كه دانهٔ گندم در شيار زمين میافتد و میميرد و بعد ثمر میدهد، من نيز بايد بميرم، اگر نه، همچون يک دانه تنها خواهم ماند. ولی مرگ من دانههای گندم تازهٔ بسيار توليد میكند، كه همانا محصول فراوان از جانهای رستگار شدهٔ مردم میباشد.25اگر در اين دنيا به زندگی خود دل ببنديد، آن را بر باد خواهيد داد؛ ولی اگر از جان و زندگی خود بگذريد، به جلال و زندگی جاويد خواهيد رسيد.26«به اين يونانيان بگوييد كه اگر میخواهند شاگرد من شوند، بايد از من سرمشق بگيرند. چون خدمتگزاران من بايد هر جا میروم با من بيايند. اگر عيناً از من سرمشق بگيرند، پدرم خدا ايشان را سرافراز میگرداند.27اكنون جانم همچون دريايی آشفته است. آيا بايد دعا كنم كه: ای پدر، از آنچه میخواهد بر من واقع شود، مرا نجات ده؟ ولی من برای همين امر به اين جهان آمدهام!28پس میگويم: ای پدر، نام خود را جلال و سرافرازی ده.» ناگاه صدايی از آسمان گفت: «جلال دادم و باز جلال خواهم داد.»29وقتی مردم اين صدا را شنيدند، بعضی گمان بردند كه صدای رعد بود و بعضی ديگر گفتند: «فرشتهای با او سخن گفت.»30ولی عيسی فرمود: «اين صدا برای شما بود، نه برای من.31چون وقت آن رسيده است كه خدا مردم دنيا را داوری كند و فرمانروای اين دنيا، يعنی شيطان را از قدرت بيندازد.32وقتی مسيح را از زمين بلند كرديد، او نيز همه را به سوی خود بالا خواهد كشيد.»33عيسی با اين گفته، به نوع مرگ خود بر صليب اشاره كرد.34مردم پرسيدند: «تو از مرگ سخن میگويی؟ تا جايی كه ما میدانيم مسيح بايد هميشه زنده بماند و هرگز نميرد. پس چرا تو میگويی كه مسيح بايد بميرد؟ اصلاً دربارهٔ كه صحبت میكنی؟»35عيسی جواب داد: «نور من فقط تا مدتی كوتاه بر شما خواهد تابيد؛ پس از فرصت استفاده كنيد و پيش از تاريک شدن، هر جا میخواهيد برويد، چون در تاريكی نمیتوانيد راه را تشخيص دهيد.36تا دير نشده، به نور ايمان آوريد تا نورانی شويد.» آنگاه عيسی رفت و خود را از چشم مردم پنهان كرد.
بیايمانی مردم
37با وجود تمام معجزاتی كه عيسی كرد، بسياری از مردم ايمان نياوردند كه او همان مسيح است.38و اين عين همان است كه«اشعيای نبی» پيشگويی كرده بود كه: «ای خداوند، چه كسی سخن ما را باور میكند؟ چه كسی معجزات بزرگ خدا را به عنوان دليل و برهان قبول میكند؟»39البته ايشان نتوانستند ايمان بياورند، چون همانطور كه اشعيا گفته بود:40«خدا چشمانشان را كور و دلهايشان را سخت كرده است، تا نبينند و نفهمند و به سوی خدا باز نگردند تا شفا يابند.»41اشعيا با اين پيشگويی، به عيسی اشاره میكرد، چون پيش از آن در رؤيا جلال مسيح را ديده بود.42با اين همه، بعضی از سران قوم يهود ايمان آوردند كه او براستی همان مسيح است، ولی به كسی نگفتند چون میترسيدند ايشان را از عبادتگاه بيرون كنند.43در واقع چيزی كه برای اين اشخاص اهميت داشت، جلب نظر و احترام مردم بود نه جلب رضای خدا.44پس عيسی با صدای بلند به مردم فرمود: «اگر به من ايمان آوريد، در واقع به خدا ايمان آوردهايد.45چون آن كه مرا ديد، گويی فرستندهء مرا ديده است.46من مثل نوری آمدهام تا در اين دنيای تاريک بدرخشم تا تمام كسانی كه به من ايمان میآورند، در تاريكی سرگردان نشوند.47اگر كسی صدای مرا بشنود ولی اطاعت نكند، من از او بازخواست نخواهم كرد، زيرا من نه برای بازخواست بلكه برای نجات جهان آمدهام.48ولی تمام كسانی كه مرا و سخنان مرا نمیپذيرند، در روز قيامت بهوسیلهٔ كلام من از ايشان بازخواست خواهد شد.49اين سخنان از من نيست، بلكه من آنچه را كه پدرم خدا گفته است، به شما میگويم؛50و میدانم كه احكام او انسان را به زندگی جاويد میرساند. پس هر چه خدا به من میفرمايد، من همان را میگويم.»