1Now before the Feast of the Passover, when Jesus knew that his hour had come to depart out of this world to the Father, having loved his own who were in the world, he loved them to the end. (Joh 1:11; Joh 6:4; Joh 12:1; Joh 12:23; Joh 13:3; Joh 13:34; Joh 16:28; Joh 17:6; Joh 17:9)2During supper, when the devil had already put it into the heart of Judas Iscariot, Simon’s son, to betray him, (Joh 6:70; Joh 13:11; Joh 13:27; Ac 5:3)3Jesus, knowing that the Father had given all things into his hands, and that he had come from God and was going back to God, (Mt 11:27; Joh 8:42; Joh 14:12; Joh 16:28; Joh 17:2; Re 2:27)4rose from supper. He laid aside his outer garments, and taking a towel, tied it around his waist. (Lu 22:27; Joh 21:7)5Then he poured water into a basin and began to wash the disciples’ feet and to wipe them with the towel that was wrapped around him. (2Ki 3:11)6He came to Simon Peter, who said to him, “Lord, do you wash my feet?”7Jesus answered him, “What I am doing you do not understand now, but afterward you will understand.” (Joh 12:16; Joh 13:12; Joh 13:36; Joh 15:15)8Peter said to him, “You shall never wash my feet.” Jesus answered him, “If I do not wash you, you have no share with me.” (Mt 16:22; 1Co 6:11; Eph 5:26; Tit 3:5; Heb 10:22)9Simon Peter said to him, “Lord, not my feet only but also my hands and my head!”10Jesus said to him, “The one who has bathed does not need to wash, except for his feet,[1] but is completely clean. And you[2] are clean, but not every one of you.” (Ge 18:4; Joh 13:18; Joh 15:3)11For he knew who was to betray him; that was why he said, “Not all of you are clean.” (Joh 2:24; Joh 6:64; Joh 13:2)12When he had washed their feet and put on his outer garments and resumed his place, he said to them, “Do you understand what I have done to you? (Joh 13:4; Joh 13:7)13You call me Teacher and Lord, and you are right, for so I am. (Mt 23:8; Mt 23:10; Lu 6:46; 1Co 8:6; 1Co 12:3; Php 2:11)14If I then, your Lord and Teacher, have washed your feet, you also ought to wash one another’s feet. (1Ti 5:10; 1Pe 5:5)15For I have given you an example, that you also should do just as I have done to you. (Mt 11:29)16Truly, truly, I say to you, a servant[3] is not greater than his master, nor is a messenger greater than the one who sent him. (Mt 10:24; Joh 15:20)17If you know these things, blessed are you if you do them. (Lu 11:28; Jas 1:22)18I am not speaking of all of you; I know whom I have chosen. But the Scripture will be fulfilled,[4] ‘He who ate my bread has lifted his heel against me.’ (Ps 41:9; Mt 1:22; Mt 26:23; Mr 3:13; Lu 6:13; Joh 6:70; Joh 13:10; Joh 13:26; Joh 15:16; Joh 15:19; Joh 17:12; Ac 1:2)19I am telling you this now, before it takes place, that when it does take place you may believe that I am he. (Joh 14:29; Joh 16:4)20Truly, truly, I say to you, whoever receives the one I send receives me, and whoever receives me receives the one who sent me.” (Mt 10:40)
One of You Will Betray Me
21After saying these things, Jesus was troubled in his spirit, and testified, “Truly, truly, I say to you, one of you will betray me.” (Mt 26:21; Mr 14:18; Lu 22:21; Joh 12:27; Ac 1:17)22The disciples looked at one another, uncertain of whom he spoke. (Lu 22:23)23One of his disciples, whom Jesus loved, was reclining at table at Jesus’ side,[5] (Lu 16:22; Joh 19:26; Joh 20:2; Joh 21:7; Joh 21:20)24so Simon Peter motioned to him to ask Jesus[6] of whom he was speaking.25So that disciple, leaning back against Jesus, said to him, “Lord, who is it?” (Mr 4:36; Joh 21:20)26Jesus answered, “It is he to whom I will give this morsel of bread when I have dipped it.” So when he had dipped the morsel, he gave it to Judas, the son of Simon Iscariot. (Ru 2:14; Mt 26:23; Mt 26:25; Mr 14:20; Joh 6:71)27Then after he had taken the morsel, Satan entered into him. Jesus said to him, “What you are going to do, do quickly.” (Lu 12:50; Lu 22:3; Joh 13:2; 1Co 11:27)28Now no one at the table knew why he said this to him.29Some thought that, because Judas had the moneybag, Jesus was telling him, “Buy what we need for the feast,” or that he should give something to the poor. (Joh 12:5; Joh 12:6; Joh 13:1)30So, after receiving the morsel of bread, he immediately went out. And it was night. (1Sa 28:8)
36Simon Peter said to him, “Lord, where are you going?” Jesus answered him, “Where I am going you cannot follow me now, but you will follow afterward.” (Joh 7:34; Joh 13:7; Joh 14:2; Joh 21:18; 2Pe 1:14)37Peter said to him, “Lord, why can I not follow you now? I will lay down my life for you.” (Mt 26:33; Mr 14:29; Lu 22:33)38Jesus answered, “Will you lay down your life for me? Truly, truly, I say to you, the rooster will not crow till you have denied me three times. (Joh 18:27)
1-3شب«عيد پِسَح» فرا رسيد و عيسی با شاگردان خود بر سر سفرهٔ شام نشست. عيسی میدانست كه اين آخرين شب عمر او بر زمين است و بزودی نزد خدای پدر به آسمان باز خواهد گشت، بنابراين محبت خود را به كمال به شاگردانش نشان داد. شيطان كه يهودای اِسخريوطی (پسر شمعون) را از قبل فريب داده بود تا به عيسی خيانت كند، در وقت شام به فكر او انداخت تا در همان شب نقشهٔ خود را عملی سازد. عيسی میدانست كه خدا اختيار همه چيز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و بار ديگر به نزد او باز میگردد.4پس، از سر شام برخاست، لباس خود را درآورد، حولهای به كمر بست،5آب در لگن ريخت و به شستن پايهای شاگردان و خشک كردن آنها با حوله پرداخت.6وقتی به شمعون پطرس رسيد، پطرس به او گفت: «استاد، شما نبايد پايهای ما را بشوييد.»7عيسی جواب داد: «اكنون علت كار مرا درک نمیكنی؛ ولی يک روز خواهی فهميد.»8پطرس باز اصرار كرد: «نه، هرگز نمیگذارم شما پاهای مرا بشوييد.» عيسی فرمود: «اگر نگذاری، رابطهمان قطع میشود.»9پطرس با عجله گفت: «پس حالا كه اينطور است، نه فقط پا، بلكه دست و صورتم را نيز بشوييد.»10عيسی جواب داد: «كسی كه تازه حمام كرده، فقط كافی است كه پايهای خود را بشويد تا تمام بدنش پاكيزه شود. شما نيز پاكيد ولی نه همه.»11چون عيسی میدانست چه كسی به او خيانت خواهد كرد؛ از اين جهت گفت كه همهٔ شاگردان پاک نيستند.12پس از آنكه پاهای شاگردان خود را شست، لباس خود را پوشيد و سر ميز شام نشست و پرسيد: «آيا فهميديد چرا اين كار را كردم؟13شما مرا استاد و خداوند میخوانيد، و درست میگوييد چون همينطور نيز هست.14حال، اگر من كه خداوند و استاد شما هستم، پاهای شما را شستم، شما نيز بايد پاهای يكديگر را بشوييد.15من به شما سرمشقی دادم تا شما نيز همينطور رفتار كنيد.16چون مسلماً خدمتكار از اربابش بالاتر نيست و قاصد نيز از فرستندهاش مهمتر نمیباشد.17در زندگی، سعادت در اين است كه به آنچه میدانيد، عمل كنيد.»
عيسی خيانت يهودا را پيشگويی میكند
18«اين را به همهٔ شما نمیگويم، چون تکتک شما را كه انتخاب كردهام، خوب میشناسم. كتاب آسمانی میگويد: ”كسی كه با من نان خورده است، به من خيانت میكند.“ و اين همين الان واقع میشود.19اين را به شما میگويم تا وقتی واقع شد، به من ايمان بياوريد.20بدانيد كه هر کس فرستادهء مرا قبول كند، مرا پذيرفته است و آنكه مرا قبول كند فرستندهء من يعنی خدای پدر را پذيرفته است.»21پس از اين سخن، عيسی به شدت محزون شد و با دلی شكسته گفت: «حقيقت اين است كه يكی از شما به من خيانت خواهد كرد.»22شاگردان مات و مبهوت به يكديگر نگاه میكردند و در حيرت بودند كه عيسی اين را درباره چه كسی میگويد.23شاگردی كه معمولاً سر رو سينهٔ عيسی میگذاشت و عيسی او را بسيار محبت مینمود، كنار عيسی نشسته بود.24شمعون پطرس به او اشاره كرد تا بپرسد كيست كه دست به چنين كار وحشتناكی میزند.25پس، آن شاگرد به عيسی نزديكتر شد و پرسيد: «خداوندا، آن شخص كيست؟»26فرمود: «آن كسی است كه يک لقمه میگيرم و به او میدهم.» آنگاه لقمهای گرفت و آن را به يهودا پسر شمعون اسخريوطی داد.27به محض اينكه لقمه از گلوی يهودا پايين رفت، شيطان داخل او شد. پس عيسی به او فرمود: «عجله كن و كار را به پايان برسان!»28هيچكس به هنگام شام منظور عيسی را نفهميد.29فقط بعضی گمان كردند كه چون پول دست يهودا بود، عيسی به او دستور داد كه برود و خوراک بخرد و يا چيزی به فقرا بدهد.30يهودا لقمه را خورد و فوراً برخاست و در تاريكی شب بيرون رفت.
عيسی انکار پطرس را پيشگويی میکند
31به محض اينكه يهودا از اتاق خارج شد، عيسی فرمود: «وقت من تمام شده است. بزودی جلال خدا مرا فرا خواهد گرفت و آنچه برای من پيش میآيد، باعث جلال و ستايش خدا خواهد شد.32خدا نيز بزودی بزرگی و جلال خود را به من خواهد داد.33ای فرزندان من كه برايم بسيار عزيز هستيد، چقدر اين لحظات كوتاهند. بزودی بايد شما را بگذارم و بروم. آنگاه همانطور كه به سران قوم يهود گفتم، همه جا به دنبال من خواهيد گشت، اما مرا نخواهيد يافت و نخواهيد توانست به جايی كه میروم، بياييد.34«پس حال، دستوری تازه به شما میدهم: يكديگر را دوست بداريد همانگونه كه من شما را دوست میدارم.35محبت شما به يكديگر، به جهان ثابت خواهد كرد كه شما شاگردان من میباشيد.»36شمعون پطرس پرسيد: «استاد، شما كجا میخواهيد برويد؟» عيسی جواب داد: «حال، نمیتوانی با من بيايی، ولی بعد به دنبالم خواهی آمد.»37پطرس پرسيد: «استاد، چرا نمیتوانم حالا بيايم؟ من حتی حاضرم جانم را فدای شما كنم.»38عيسی جواب داد: «تو جانت را فدای من میكنی؟ همين امشب پيش از بانگ خروس، سه بار مرا انكار كرده، خواهی گفت كه مرا نمیشناسی.»