1-2بار ديگر عيسی در كنار درياچه به تعليم مردم پرداخت و جمعيتی بزرگ نزدش گرد آمدند، به طوری كه مجبور شد در قايقی بنشيند و كمی از ساحل فاصله بگيرد و از همانجا با مردم سخن گويد. او وقتی میخواست چيزی به مردم بياموزد، معمولاً آن را به صورت داستان بيان میكرد. مثلاً يكبار اين داستان را نقل كرد:3«گوش كنيد! روزی كشاورزی رفت تا در مزرعهاش تخم بكارد.4هنگامی كه تخم میپاشيد، مقداری از تخمها در جاده افتادند و پرندهها آمده، آنها را از آن زمين خشک برداشتند و خوردند.5-6مقداری نيز روی خاكی افتادند كه زيرش سنگ بود؛ به همين خاطر زود سبز شدند، ولی طولی نكشيد كه زير حرارت آفتاب سوختند و از بين رفتند، چون ريشهٔ محكمی نداشتند.7بعضی از تخمها نيز در ميان خارها ريخت؛ خارها دور آنها را گرفتند و نگذاشتند ثمری بدهند.8اما مقداری از تخمها در زمين خوب و حاصلخيز افتادند و سی برابر زيادتر و بعضیها تا شصت و حتی صد برابر ثمر دادند.9اگر گوش داريد، گوش كنيد!»10پس از آن، وقتی آن دوازده نفر و ساير پيروانش با او تنها بودند، از او پرسيدند: «منظور از اين داستان چه بود؟»11عيسی جواب داد: «خدا به شما اين اجازه را عطا فرموده تا اسرار ملكوتش را درک نماييد. ولی برای آنانی كه از من پيروی نمیكنند، بايد همه چيزها را به صورت مُعّما و مثل بيان كرد.12همانطور كه يكی از پيامبران فرموده: با اينكه میبينند و میشنوند، اما چيزی درک نمیكنند و به سوی خدا برنمیگردند تا خدا گناهانشان را ببخشد.»13سپس به ايشان گفت: «اگر منظور اين مَثَل را درک نكرديد، مَثَلهای ديگر را كه خواهم گفت، چگونه خواهيد فهميد؟14منظور از كشاورز كسی است كه پيام خدا را مانند تخم در دل مردم میكارد.15آن جادهٔ خشک كه بعضی تخمها بر آن افتاد، دل سنگ كسانی است كه پيام خدا را میشنوند، ولی چون قلبشان سخت است، فوراً شيطان میآيد و آنچه را كاشته شده است میربايد.16خاكی كه زيرش سنگ بود، دل كسانی است كه با خوشحالی پيام خدا را میشنوند.17ولی مانند آن نهال تازه، چون ريشهٔ عميقی نمیدوانند، دوام نمیآورند. اينها گرچه اول خوب پيش میروند ولی همين كه به خاطر كلام آزار و اذيتی ببينند، فوری ايمان خود را از دست میدهند.18زمينی كه از خارها پوشيده شده بود، مانند قلب اشخاصی است كه پيام را قبول میكنند،19اما چيزی نمیگذرد كه گرفتاريهای زندگی، عشق به ثروت، شهرتطلبی و علاقه به چيزهای ديگر آنقدر فكرشان را مشغول میكند كه ديگر جايی برای پيام خدا در قلبشان باقی نمیماند؛ در نتيجه هيچ ثمرهای به بار نمیآيد.20و اما زمين خوب و حاصلخيز، دل انسانهايی است كه پيام خدا را با جان و دل میپذيرند و در مقابل، سی برابر، شصت و حتی صد برابر ثمر میدهند.»
مَثَل چراغ
21سپس از ايشان پرسيد: «چراغی را كه روشن میكنند، آيا زير جعبه يا تخت پنهان مینمايند؟ نه، بلكه آن را روی پايه میگذارند تا نورش بر همه بتابد.22همينطور نيز هر چه پنهان و نادانسته است، روزی آشكار و واضح خواهد شد.23اگر گوش شنوا داريد، گوش كنيد.24«دقت كنيد تا آنچه را كه میشنويد، انجام دهيد. چون هر چقدر در انجام آنها بكوشيد، سخنانم را بهتر درک خواهيد كرد.25زيرا هر كه چيزی داشته باشد، باز هم به او بيشتر عطا خواهد شد؛ و كسی كه چيزی نداشته باشد، حتی چيز كمی هم كه دارد از او گرفته خواهد شد.
مَثَل رشد دانه
26«حال، داستان ديگری تعريف میكنم تا بدانيد ملكوت خدا چگونه است: كشاورزی در مزرعهاش تخم پاشيد و رفت.27روزها گذشت و كمكم تخم سبز شد و رشد كرد بدون آنكه كشاورز بداند چگونه اين امر اتفاق افتاد.28زيرا زمين بدون كمک كسی، خودش تخم را به ثمر میآورد. يعنی اول ساقه بالا میآيد، بعد خوشه درست میشود، و بعد از آن دانهٔ كامل در خوشه ايجاد میشود.29و وقتی ثمر رسيد، كشاورز داس را برمیدارد تا محصول را درو كند.»
مَثَل دانه خردل
30سپس گفت: «چطور میتوانم ملكوت خدا را برای شما تشريح كنم؟ با چه مثلی آن را برايتان شرح دهم؟31-32مانند دانهٔ خردل است كه گرچه يكی از كوچكترين دانههاست، ولی وقتی كاشته شد، از همهٔ گياهان بزرگتر میشود و شاخههای بلند میآورد، به طوری كه پرندگان میتوانند زير سايهاش آشيانه كنند.»33او پيام خدا را تا آنجا كه مردم میتوانستند بفهمند، به صورت داستان و با مَثَلهای بسيار برای ايشان بيان میفرمود.34در واقع عيسی هميشه به صورت داستان و مثل به مردم تعليم میداد. ولی وقتی با شاگردانش تنها میشد، معنی تمام آنها را به ايشان میگفت.
عيسی طوفان دريا را آرام میكند
35غروب آن روز، عيسی به شاگردانش فرمود: «به كنارهٔ ديگر درياچه برويم.»36پس آن عدهای را كه در ساحل گرد آمده بودند، روانه كردند و با همان قايقی كه عيسی در آن نشسته بود، به راه افتادند. البته عدهای نيز با قايقهای ديگر همراهشان رفتند.37چيزی نگذشت كه طوفانی شديد درگرفت. امواج سهمگين، قايق را آنچنان در هم میكوبيد كه نزديک بود از آب پر شده، غرق شود.38اما عيسی در انتهای قايق آسودهخاطر، سر را بر بالشی گذاشته و خوابيده بود. شاگردان سراسيمه او را بيدار كردند و گفتند: «استاد، استاد، داريم غرق میشويم. اصلاً هيچ به فكر ما نيستيد؟!»39او برخاست و به باد و دريا فرمان داد: «آرام شو!» همان لحظه باد از وزيدن باز ايستاد و همه جا آرامی كامل برقرار شد.40عيسی به شاگردانش فرمود: «چرا اينقدر ترسيده بوديد؟ آيا هنوز هم به من اعتماد نداريد؟»41ايشان در حالی که ترس سراسر وجودشان را فرا گرفته بود، به يكديگر میگفتند: «اين ديگر چگونه انسانی است كه حتی باد و دريا هم اطاعتش میكنند!»
1Again he began to teach beside the sea. And a very large crowd gathered about him, so that he got into a boat and sat in it on the sea, and the whole crowd was beside the sea on the land. (متیٰ 13:1; نوشتهء مَرقُس 3:9; نوشتهء لوقا 5:1; نوشتهء لوقا 8:4)2And he was teaching them many things in parables, and in his teaching he said to them: (نوشتهء مَرقُس 4:33)3“Listen! Behold, a sower went out to sow. (اشعيا 55:10; عاموس 9:13)4And as he sowed, some seed fell along the path, and the birds came and devoured it.5Other seed fell on rocky ground, where it did not have much soil, and immediately it sprang up, since it had no depth of soil.6And when the sun rose, it was scorched, and since it had no root, it withered away. (نوشته ء يوحنا 15:6; نامهء يعقوب 1:11)7Other seed fell among thorns, and the thorns grew up and choked it, and it yielded no grain. (اِرميا 4:3)8And other seeds fell into good soil and produced grain, growing up and increasing and yielding thirtyfold and sixtyfold and a hundredfold.” (پيدايش 26:12; نوشتهء مَرقُس 4:20)9And he said, “He who has ears to hear, let him hear.” (متیٰ 11:15)
21And he said to them, “Is a lamp brought in to be put under a basket, or under a bed, and not on a stand? (متیٰ 5:15; نوشتهء لوقا 8:16; نوشتهء لوقا 11:33)22For nothing is hidden except to be made manifest; nor is anything secret except to come to light. (متیٰ 10:26; نوشتهء لوقا 12:2; 1تيموتائوس 5:25)23If anyone has ears to hear, let him hear.” (نوشتهء مَرقُس 4:9)24And he said to them, “Pay attention to what you hear: with the measure you use, it will be measured to you, and still more will be added to you. (متیٰ 7:2; نوشتهء لوقا 6:38)25For to the one who has, more will be given, and from the one who has not, even what he has will be taken away.” (متیٰ 13:12)
The Parable of the Seed Growing
26And he said, “The kingdom of God is as if a man should scatter seed on the ground. (متیٰ 13:24)27He sleeps and rises night and day, and the seed sprouts and grows; he knows not how. (جامعه 11:5)28The earth produces by itself, first the blade, then the ear, then the full grain in the ear.29But when the grain is ripe, at once he puts in the sickle, because the harvest has come.” (يوئيل 3:13; مکاشفه 14:15)
35On that day, when evening had come, he said to them, “Let us go across to the other side.” (متیٰ 8:18; متیٰ 8:23; نوشتهء لوقا 8:22; نوشته ء يوحنا 6:16)36And leaving the crowd, they took him with them in the boat, just as he was. And other boats were with him.37And a great windstorm arose, and the waves were breaking into the boat, so that the boat was already filling. (اعمال رسولان مسيح 27:14)38But he was in the stern, asleep on the cushion. And they woke him and said to him, “Teacher, do you not care that we are perishing?”39And he awoke and rebuked the wind and said to the sea, “Peace! Be still!” And the wind ceased, and there was a great calm. (ايوب 38:11; مزامير 65:7; مزامير 104:7; متیٰ 14:32; نوشتهء مَرقُس 6:51; نوشتهء لوقا 4:39)40He said to them, “Why are you so afraid? Have you still no faith?” (نوشته ء يوحنا 14:27)41And they were filled with great fear and said to one another, “Who then is this, that even the wind and the sea obey him?” (نوشتهء مَرقُس 1:27; نوشتهء لوقا 5:9)