1The beginning of the gospel of Jesus Christ, the Son of God.[1] (Mt 14:33)2As it is written in Isaiah the prophet,[2] “Behold, I send my messenger before your face, who will prepare your way, (Mal 3:1; Mt 3:1; Mt 11:10; Lu 1:17; Lu 1:76; Lu 3:2; Lu 7:27)3the voice of one crying in the wilderness: ‘Prepare[3] the way of the Lord, make his paths straight,’” (Isa 40:3; Lu 1:76; Joh 1:23)4John appeared, baptizing in the wilderness and proclaiming a baptism of repentance for the forgiveness of sins. (Jos 15:61; Jud 1:16; Mt 26:28; Mr 1:15; Lu 1:77; Joh 1:6; Ac 2:38)5And all the country of Judea and all Jerusalem were going out to him and were being baptized by him in the river Jordan, confessing their sins. (Ac 19:18)6Now John was clothed with camel’s hair and wore a leather belt around his waist and ate locusts and wild honey. (Le 11:22; 1Sa 14:26; 2Ki 1:8; Zec 13:4; Heb 11:37)7And he preached, saying, “After me comes he who is mightier than I, the strap of whose sandals I am not worthy to stoop down and untie. (Joh 1:15; Joh 1:27; Joh 3:30; Ac 13:25)8I have baptized you with water, but he will baptize you with the Holy Spirit.” (Joh 1:26; Joh 1:33; Ac 1:5; Ac 11:16)
12The Spirit immediately drove him out into the wilderness. (Mt 4:1; Lu 4:1)13And he was in the wilderness forty days, being tempted by Satan. And he was with the wild animals, and the angels were ministering to him. (1Ch 21:1; Mt 26:53; Mr 1:12; Lu 22:43; Heb 2:18; Heb 4:15)
16Passing alongside the Sea of Galilee, he saw Simon and Andrew the brother of Simon casting a net into the sea, for they were fishermen. (Mt 4:18; Lu 5:2; Joh 1:40)17And Jesus said to them, “Follow me, and I will make you become fishers of men.”[6] (Mt 13:47)18And immediately they left their nets and followed him.19And going on a little farther, he saw James the son of Zebedee and John his brother, who were in their boat mending the nets.20And immediately he called them, and they left their father Zebedee in the boat with the hired servants and followed him.
Jesus Heals a Man with an Unclean Spirit
21And they went into Capernaum, and immediately on the Sabbath he entered the synagogue and was teaching. (Mt 4:13; Mt 4:23; Mr 1:39; Mr 6:2; Lu 4:31)22And they were astonished at his teaching, for he taught them as one who had authority, and not as the scribes. (Mt 7:28)23And immediately there was in their synagogue a man with an unclean spirit. And he cried out,24“What have you to do with us, Jesus of Nazareth? Have you come to destroy us? I know who you are—the Holy One of God.” (Mt 8:29; Mr 1:34; Lu 1:35; Joh 6:69; Ac 3:14; Ac 19:15; Heb 7:26; Jas 2:19; 1Jo 2:20; Re 3:7)25But Jesus rebuked him, saying, “Be silent, and come out of him!” (Mt 12:16)26And the unclean spirit, convulsing him and crying out with a loud voice, came out of him. (Mr 5:7; Mr 9:26; Ac 8:7)27And they were all amazed, so that they questioned among themselves, saying, “What is this? A new teaching with authority! He commands even the unclean spirits, and they obey him.” (Mt 8:27; Ac 17:19)28And at once his fame spread everywhere throughout all the surrounding region of Galilee.
Jesus Heals Many
29And immediately he[7] left the synagogue and entered the house of Simon and Andrew, with James and John. (Mt 8:14; Mr 1:21; Mr 1:23; Lu 4:38)30Now Simon’s mother-in-law lay ill with a fever, and immediately they told him about her. (1Co 9:5)31And he came and took her by the hand and lifted her up, and the fever left her, and she began to serve them. (Mr 9:27; Ac 3:7; Ac 9:41)32That evening at sundown they brought to him all who were sick or oppressed by demons. (Mt 4:24)33And the whole city was gathered together at the door.34And he healed many who were sick with various diseases, and cast out many demons. And he would not permit the demons to speak, because they knew him. (Mt 4:23; Mr 3:11; Ac 16:17)
Jesus Preaches in Galilee
35And rising very early in the morning, while it was still dark, he departed and went out to a desolate place, and there he prayed. (Mt 14:23; Lu 4:42; Lu 5:16)36And Simon and those who were with him searched for him,37and they found him and said to him, “Everyone is looking for you.” (Joh 12:19)38And he said to them, “Let us go on to the next towns, that I may preach there also, for that is why I came out.” (Isa 61:1)39And he went throughout all Galilee, preaching in their synagogues and casting out demons. (Mr 1:21; Lu 4:44)
Jesus Cleanses a Leper
40And a leper[8] came to him, imploring him, and kneeling said to him, “If you will, you can make me clean.” (Mt 8:2; Mt 9:28; Mt 17:14; Mt 27:29; Mr 9:22; Mr 10:17; Lu 5:12)41Moved with pity, he stretched out his hand and touched him and said to him, “I will; be clean.”42And immediately the leprosy left him, and he was made clean.43And Jesus[9] sternly charged him and sent him away at once, (Mt 9:30)44and said to him, “See that you say nothing to anyone, but go, show yourself to the priest and offer for your cleansing what Moses commanded, for a proof to them.” (Le 14:2; Mt 9:30; Mt 12:16; Mt 17:9; Mr 1:34; Mr 5:43; Mr 6:11; Mr 7:36; Mr 8:26; Lu 9:5; Lu 17:14; Jas 5:3)45But he went out and began to talk freely about it, and to spread the news, so that Jesus could no longer openly enter a town, but was out in desolate places, and people were coming to him from every quarter. (Mt 9:31; Mr 2:2; Mr 2:13; Mr 3:7; Mr 7:36; Lu 5:15; Joh 6:2; 2Co 11:26)
1اِنجيل عيسی مسيح، فرزند خدا، اينچنين آغاز میشود:2خدا به زبان اشعيای نبی خبر داده بود كه مسيح را به اين جهان خواهد فرستاد، و شخصی را نيز پيش از او گسيل خواهد داشت تا مردم جهان را برای آمدن او آماده سازد.3اشعيا نوشت كه اين پيشرو مسيح، در بيابان خشک و سوزان زندگی خواهد كرد و مردم را به سوی زندگی خداپسندانه هدايت خواهد نمود، تا برای آمدن مسيح خداوند آماده باشند.4اين شخص همان يحيای پيامبر بود كه در بيابان زندگی میكرد و به مردم میگفت: «توبه كنيد و غسل تعميد بگيريد تا به همه نشان دهيد كه از گناهانتان دست كشيدهايد. آنگاه خدا از سر تقصيراتتان خواهد گذشت و شما را خواهد بخشيد.»5مردم از شهر اورشليم و از تمام سرزمين يهوديه به آن بيابان میشتافتند تا سخنان او را بشنوند. آنان به اعمال و رفتار بد خود اعتراف میكردند و از يحيی در رود اردن غسل تعميد میگرفتند.6لباس يحيی از پشم شتر و كمربند او از چرم و خوراكش نيز ملخ و عسل صحرايی بود.7او به مردم چنين میگفت: «بزودی شخصی خواهد آمد كه از من خيلی بزرگتر است، به طوری كه من حتی لياقت خدمتگزاری او را ندارم.8من شما را با آب تعميد میدهم، ولی او شما را به روحالقدس تعميد خواهد داد.»
تعميد عيسی
9يكی از همان روزها، عيسی از شهر ناصره، واقع در ايالت جليل، نزد يحيی رفت و از او در رود اردن تعميد گرفت.10هنگامی كه عيسی از آب بيرون میآمد، ديد كه آسمان باز شد و روحالقدس به شكل كبوتری فرود آمد و بر او قرار گرفت،11و ندايی از آسمان در رسيد و گفت: «تو فرزند عزيز من هستی كه از تو بسيار خشنودم.»12-13بلافاصله پس از اين رويداد، روح خدا، عيسی را به بيابان برد. در آنجا چهل روز تنها ماند. فقط حيوانات وحشی با او بودند. در اين مدت شيطان او را وسوسه میكرد، اما فرشتگان از او مراقبت مینمودند.
آزمايش عيسی آغاز خدمت عيسی
14مدتی بعد، پس از آنكه يحيی به دستور هيروديس پادشاه، زندانی شد، عيسی به ايالت جليل آمد تا پيام خدا را به مردم برساند.15او فرمود: «زمان موعود فرا رسيده است. بزودی خداوندْ ملكوت خود را برقرار خواهد ساخت. پس، از گناهان خود دست بكشيد و به اين خبر خوش ايمان بياوريد.»16روزی عيسی در كنارهٔ درياچهٔ جليل قدم میزد كه چشمش به شمعون و برادرش اندرياس افتاد. ايشان تور به دريا انداخته، مشغول صيد ماهی بودند، چون كارشان ماهيگيری بود.17عيسی ايشان را صدا زد و فرمود: «از من پيروی كنيد تا شما را صياد مردم سازم.»18ايشان نيز بیدرنگ تورهای خود را بر زمين گذاشتند و به دنبال او به راه افتادند.19كمی جلوتر، يعقوب و يوحنا، پسران زبدی را ديد كه در قايق، تورهای ماهيگيری خود را تعمير میكردند.20ايشان را نيز دعوت كرد تا پيرویاش كنند، كه بلافاصله پدر خود زبدی را با كارگران گذاشتند و به دنبال او رفتند.
عيسی روح پليد را اخراج میکند
21سپس همگی وارد شهر كفرناحوم شدند، و صبح روز شنبه به عبادتگاه يهود كه آن را كنيسه میناميدند، رفتند. در آنجا عيسی پيغام خدا را برای مردم بيان فرمود.22مردم از موعظهٔ او تعجب كردند چون هرگز نشنيده بودند كه كسی با چنين قدرت و اقتداری سخن گويد و برای اثبات گفتههای خود، نيازی نداشته باشد كه گفتار بزرگان را شاهد بياورد.23در آن عبادتگاه، ديوانهای حضور داشت كه با ديدن عيسی فرياد زد:24«ای عيسای ناصری، چرا ما را آسوده نمیگذاری؟ آيا آمدهای ما را هلاک سازی؟ تو را میشناسم؛ تو فرستادهٔ مقدس خدا هستی.»25عيسی حرف روح پليد را قطع كرد و دستور داد تا از او بيرون بيايد.26همان دم، روح پليد او را به زمين زد، نعرهای برآورد و از او خارج شد.27حيرت همهٔ حاضرين را فرو گرفت؛ ايشان با هيجان به يكديگر میگفتند: «اين ديگر چه نوع مكتب جديدی است؟ كلام او به قدری قدرت دارد كه حتی ارواح پليد نيز از او فرمان میبرند!»28طولی نكشيد كه در تمام ايالت جليل خبر معجزهٔ عيسی پيچيد.
عيسی بيماران بسياری را شفا میبخشد
29عيسی از كنيسه خارج شد، و به اتفاق يعقوب و يوحنا به خانهٔ شمعون و اندرياس رفت.30وقتی به خانه رسيدند، ديدند كه مادر زن شمعون تب كرده و خوابيده است؛ فوری به عيسی خبر دادند.31عيسی نزد او رفت، دستش را گرفت و او را برخيزاند. همان لحظه تبش قطع شد و برخاست و مشغول پذيرايی گرديد.32هنگام غروب، مردم بيماران و ديوانگان را نزد عيسی آوردند تا شفايشان دهد.33تمام اهالی شهر نيز برای تماشا جلو در خانه گرد آمده بودند.34پس عيسی بيماران زيادی را شفا بخشيد و روحهای ناپاک بسياری را از ديوانهها بيرون كرد، اما اجازه نداد ارواح ناپاک چيزی بگويند زيرا او را میشناختند.
عيسی در جليل موعظه میکند
35صبح روز بعد، وقتی هنوز هوا تاريک بود، عيسی برخاست و تنها به صحرا رفت تا در آنجا دعا كند.36كمی بعد شمعون با سايرين به جستجوی او رفتند.37وقتی او را يافتند، گفتند: «همه به دنبال شما میگردند.»38ولی عيسی در جواب ايشان فرمود: «بايد به شهرهای ديگر هم بروم، تا به اهالی آنجا نيز پيغامم را برسانم، چون به خاطر همين به اينجا آمدهام.»39پس در تمام ايالت جليل سفر كرد و در كنيسهها به تعليم و راهنمايی مردم پرداخت و ارواح پليد را از ديوانهها بيرون كرد.
عيسی جذامی را شفا میبخشد
40روزی يک جذامی آمده، نزد عيسی زانو زد و التماسكنان گفت: «اگر بخواهيد میتوانيد مرا شفا دهيد.»41عيسی دلش بر او سوخت، دست خود را بر او گذاشت و فرمود: «البته كه میخواهم! شفا بياب.»42بلافاصله جذام او برطرف شد و شفا يافت.43هنگامی كه عيسی او را مرخص مینمود، با تأكيد زياد به او فرمود:44«بیدرنگ نزد كاهن برو تا تو را معاينه كند. بين راه نيز با كسی صحبت نكن. آن هديه را هم كه موسی برای جذامیهای شفا يافته تعيين كرده، با خودت ببر تا به همه ثابت شود كه شفا يافتهای.»45اما او همانطور كه میرفت، فرياد میزد كه شفا يافته است. در نتيجه، مردم دور عيسی جمع شدند، به طوری كه از آن به بعد ديگر نتوانست آزادانه وارد شهری شود. او مجبور بود پس از آن در بيابانها بماند، ولی مردم از همه جا نزد او میشتافتند.