1After this the Lord appointed seventy-two[1] others and sent them on ahead of him, two by two, into every town and place where he himself was about to go. (Ex 24:1; Ex 24:9; Nu 11:16; Lu 9:2; Lu 9:52)2And he said to them, “The harvest is plentiful, but the laborers are few. Therefore pray earnestly to the Lord of the harvest to send out laborers into his harvest. (Mt 9:37; Joh 4:35; 2Th 3:1)3Go your way; behold, I am sending you out as lambs in the midst of wolves. (Mt 10:16; Joh 17:18)4Carry no moneybag, no knapsack, no sandals, and greet no one on the road. (2Ki 4:29; Mt 10:9; Mr 6:8; Lu 9:1; Lu 22:35)5Whatever house you enter, first say, ‘Peace be to this house!’ (1Sa 25:6)6And if a son of peace is there, your peace will rest upon him. But if not, it will return to you. (Ps 35:13)7And remain in the same house, eating and drinking what they provide, for the laborer deserves his wages. Do not go from house to house. (1Ti 5:18)8Whenever you enter a town and they receive you, eat what is set before you.9Heal the sick in it and say to them, ‘The kingdom of God has come near to you.’ (Mt 3:2; Lu 10:11)10But whenever you enter a town and they do not receive you, go into its streets and say,11‘Even the dust of your town that clings to our feet we wipe off against you. Nevertheless know this, that the kingdom of God has come near.’ (Ne 5:13; Lu 10:9; Ac 13:51; Ac 18:6)12I tell you, it will be more bearable on that day for Sodom than for that town. (Mt 7:22; Mt 10:15)
Woe to Unrepentant Cities
13“Woe to you, Chorazin! Woe to you, Bethsaida! For if the mighty works done in you had been done in Tyre and Sidon, they would have repented long ago, sitting in sackcloth and ashes. (Eze 28:2; Am 1:9; Mt 11:21)14But it will be more bearable in the judgment for Tyre and Sidon than for you. (Lu 10:13; Lu 12:47)15And you, Capernaum, will you be exalted to heaven? You shall be brought down to Hades. (Isa 14:13; Lu 16:23; Ac 2:27)16“The one who hears you hears me, and the one who rejects you rejects me, and the one who rejects me rejects him who sent me.” (Mt 10:40; Mt 25:45; Joh 5:23; Joh 12:48; 1Th 4:8)
21In that same hour he rejoiced in the Holy Spirit and said, “I thank you, Father, Lord of heaven and earth, that you have hidden these things from the wise and understanding and revealed them to little children; yes, Father, for such was your gracious will.[2] (Job 37:24; Ps 8:2; Isa 53:11; Mt 11:25; Mt 16:17; Mt 21:16; Mr 12:36; Lu 8:10; Lu 12:32; Ac 17:24; 1Co 1:19; 2Co 3:14)22All things have been handed over to me by my Father, and no one knows who the Son is except the Father, or who the Father is except the Son and anyone to whom the Son chooses to reveal him.” (Mt 28:18; Joh 1:18; Joh 6:46; Joh 7:29; Joh 8:19; Joh 10:15; Joh 17:25; Joh 17:26)23Then turning to the disciples he said privately, “Blessed are the eyes that see what you see! (Mt 13:16; Mt 16:17)24For I tell you that many prophets and kings desired to see what you see, and did not see it, and to hear what you hear, and did not hear it.” (Joh 8:56; Heb 11:13; 1Pe 1:10)
The Parable of the Good Samaritan
25And behold, a lawyer stood up to put him to the test, saying, “Teacher, what shall I do to inherit eternal life?” (Mt 19:16; Mt 19:29; Mt 22:34; Mt 25:34; Mt 25:46; Mr 10:17; Lu 7:30; Lu 18:18; Joh 8:6)26He said to him, “What is written in the Law? How do you read it?”27And he answered, “You shall love the Lord your God with all your heart and with all your soul and with all your strength and with all your mind, and your neighbor as yourself.” (Le 19:18; De 6:5; Mt 19:19; Mt 22:37; Mr 12:30)28And he said to him, “You have answered correctly; do this, and you will live.” (Le 18:5; Ne 9:29; Eze 20:11; Ro 10:5; Ga 3:12)29But he, desiring to justify himself, said to Jesus, “And who is my neighbor?” (Lu 16:15)30Jesus replied, “A man was going down from Jerusalem to Jericho, and he fell among robbers, who stripped him and beat him and departed, leaving him half dead. (Lu 18:31; Lu 19:28)31Now by chance a priest was going down that road, and when he saw him he passed by on the other side. (Nu 8:19; Joh 1:19)32So likewise a Levite, when he came to the place and saw him, passed by on the other side. (Lu 10:31)33But a Samaritan, as he journeyed, came to where he was, and when he saw him, he had compassion. (Mt 10:5)34He went to him and bound up his wounds, pouring on oil and wine. Then he set him on his own animal and brought him to an inn and took care of him. (Isa 1:6)35And the next day he took out two denarii[3] and gave them to the innkeeper, saying, ‘Take care of him, and whatever more you spend, I will repay you when I come back.’ (Mt 18:28)36Which of these three, do you think, proved to be a neighbor to the man who fell among the robbers?”37He said, “The one who showed him mercy.” And Jesus said to him, “You go, and do likewise.”
Martha and Mary
38Now as they went on their way, Jesus[4] entered a village. And a woman named Martha welcomed him into her house. (Lu 19:6; Joh 11:1; Joh 11:19; Joh 12:2)39And she had a sister called Mary, who sat at the Lord’s feet and listened to his teaching. (Lu 8:35; Lu 10:38; Ac 22:3)40But Martha was distracted with much serving. And she went up to him and said, “Lord, do you not care that my sister has left me to serve alone? Tell her then to help me.”41But the Lord answered her, “Martha, Martha, you are anxious and troubled about many things, (Lu 12:22; 1Co 7:32)42but one thing is necessary.[5] Mary has chosen the good portion, which will not be taken away from her.” (Ps 16:5)
1آنگاه، عيسای خداوند هفتاد نفر ديگر را تعيين كرد و ايشان را دو به دو به شهرها و نقاطی كه خود عازم آن بود، فرستاد،2و به آنها فرمود: «مردم بيشماری آماده شنيدن كلام خدا هستند. بلی، محصول بینهايت زياد است و كارگر كم! پس از صاحب محصول درخواست كنيد تا كارگران بيشتری به كمكتان بفرستد.3برويد و فراموش نكنيد كه من شما را همچون برهها به ميان گرگها میفرستم.4با خود نه پول برداريد، نه كولهبار و نه حتی يک جفت كفش اضافی. در بين راه نيز وقت تلف نكنيد.5«وارد هر خانهای كه شديد، قبل از هر چيز بگوييد: بركت بر اين خانه باشد.6اگر كسی در آنجا لياقت بركت را داشته باشد، بركت شامل حالش میشود و اگر لياقت نداشته باشد، بركت به خود شما برمیگردد.7پس در همان خانه بمانيد و به دنبال جای بهتر، از خانه به خانهای ديگر نقل مكان نكنيد. هر چه به شما میدهند، بخوريد و بنوشيد و از اينكه از شما پذيرايی میكنند، شرمسار نباشيد، چون كارگر مستحق مزد خويش است!8-9«اگر اهالی شهری شما را پذيرا شوند، هر چه پيش شما بگذارند، بخوريد و بيماران را شفا دهيد و به ايشان بگوييد: ملكوت خدا به شما نزديک شده است.10«اما اگر شهری شما را نپذيرفت، به كوچههای آن برويد و بگوييد:11”ما حتی گرد و خاک شهرتان را كه بر پاهای ما نشسته، میتكانيم تا بدانيد كه آيندهٔ تاريكی در انتظار شماست. اما بدانيد كه درِ رحمت خدا به روی شما گشوده شده بود.“12حتی وضع شهر گناهكاری چون سدوم، در روز داوری، از وضع چنان شهری بهتر خواهد بود.13«وای بر شما ای اهالی خورزين و بيتصيدا! چه سرنوشت وحشتناكی در انتظار شماست! چون اگر معجزاتی را كه برای شما كردم در شهرهای فاسدی چون صور و صيدون انجام میدادم، اهالی آنجا مدتها پيش به زانو درمیآمدند و توبه میكردند، و يقيناً پلاس میپوشيدند و خاكستر بر سر خود میريختند، تا نشان دهند كه چقدر از كرده خود پشيمانند.14بلی، در روز داوری، مجازات مردم صور و صيدون از مجازات شما بسيار سبكتر خواهد بود.15ای مردم كفرناحوم، به شما چه بگويم؟ شما كه میخواستيد تا به آسمان سر برافرازيد، بدانيد كه به جهنم سرنگون خواهيد شد!»16سپس به شاگردان خود گفت: «هر كه شما را بپذيرد، مرا پذيرفته است، و هر كه شما را رد كند، در واقع مرا رد كرده است، و هر كه مرا رد كند، خدايی را كه مرا فرستاده، رد كرده است.»17پس از مدتی هفتاد شاگرد برگشتند و با خوشحالی به عيسی خبر داده، گفتند: «خداوندا، حتی ارواح پليد نيز به نام تو، از ما اطاعت میكنند!»18عيسی فرمود: «بلی، من شيطان را ديدم كه همچون برق، از آسمان به زير افتاد!19من به شما قدرت بخشيدهام تا بر همه نيروهای شيطان مسلط شويد و از ميان مارها و عقربها بگذريد و آنها را پايمال كنيد؛ و هيچ چيز هرگز به شما آسيب نخواهد رسانيد!20با وجود اين، فقط از اين شادی نكنيد كه ارواح پليد از شما اطاعت میكنند، بلكه از اين شاد باشيد كه نام شما در آسمان ثبت شده است!»
دعای شکرگزاری عيسی
21آنگاه دل عيسی سرشار از شادی روح خدا گرديد و فرمود: «ای پدر، ای مالک آسمان و زمين، تو را سپاس میگويم كه اين امور را از اشخاص متفكر و دانای اين جهان پنهان كردی و به كسانی آشكار ساختی كه با سادگی، همچون كودكان به تو ايمان دارند. بلی، ای پدر، تو را شكر میكنم، چون خواست تو چنين بود.»22سپس به شاگردان خود گفت: «پدرم، خدا، همه چيز را در اختيار من قرار داده است. پسر را هيچكس نمیشناسد به غیر از پدر، و پدر را نيز كسی براستی نمیشناسد، مگر پسر و آنانی كه از طريق پسر او را بشناسند.»23سپس، در تنهايی به آن دوازده شاگرد فرمود: «خوشا به حال شما كه اين چيزها را میبينيد!24چون پيامبران و پادشاهان زيادی در روزگاران گذشته، آرزو داشتند كه آنچه شما میبينيد و میشنويد، ببينند و بشنوند!»
بزرگترين دستور خدا
25روزی يكی از علمای دين كه میخواست اعتقادات عيسی را امتحان كند، از او پرسيد: «استاد، انسان چه بايد بكند تا حيات جاودانی را به دست بياورد؟»26عيسی به او گفت: «در كتاب تورات، در اين باره چه نوشته شده است؟»27جواب داد: «نوشته شده كه خداوند، خدای خود را با تمام دل، با تمام جان، با تمام قوت و با تمام فكرت دوست بدار. همسايهات را نيز دوست بدار، همانقدر كه خود را دوست میداری!»28عيسی فرمود: «بسيار خوب، تو نيز چنين كن تا حيات جاودانی داشته باشی.»29اما او چون میخواست سؤال خود را موجه و بجا جلوه دهد، باز پرسيد: «خوب، همسايه من كيست؟»
داستان سامری نيکو
30عيسی در جواب، داستانی تعريف كرد و فرمود: «يک يهودی از اورشليم به شهر اريحا میرفت. در راه به دست راهزنان افتاد. ايشان لباس و پول او را گرفتند و او را كتک زده، نيمه جان كنار جاده انداختند و رفتند.31از قضا، كاهنی يهودی از آنجا میگذشت. وقتی او را كنار جاده افتاده ديد، راه خود را كج كرد و از سمت ديگر جاده رد شد.32سپس يكی از خادمان خانه خدا از راه رسيد و نگاهی به او كرد. اما او نيز راه خود را در پيش گرفت و رفت.33«آنگاه يک سامری از راه رسيد (يهودیها و سامریها، با يكديگر دشمنی داشتند). وقتی آن مجروح را ديد، دلش به حال او سوخت،34نزديک رفت و كنارش نشست، زخمهايش را شست و مرهم ماليد و بست. سپس او را بر الاغ خود سوار كرد و به مهمانخانهای برد و از او مراقبت نمود.35روز بعد، هنگامی كه آنجا را ترک میكرد، مقداری پول به صاحب مهمانخانه داد و گفت: از اين شخص مراقبت كن و اگر بيشتر از اين خرج كنی، وقتی برگشتم، پرداخت خواهم كرد!36«حال، به نظر تو كدام يک از اين سه نفر، همسايه آن مرد بيچاره بود؟»37جواب داد: «آنكه به او ترحم نمود و كمكش كرد.» عيسی فرمود: «تو نيز چنين كن!»
اهميت گوش دادن به كلام خدا
38در سر راه خود به اورشليم، عيسی و شاگردان به دهی رسيدند. در آنجا زنی به نام مارتا ايشان را به خانهٔ خود دعوت كرد.39او خواهری داشت به نام مريم. وقتی عيسی به خانه ايشان آمد، مريم با خيالی آسوده نشست تا به سخنان او گوش فرا دهد.40اما مارتا كه برای پذيرايی از آن همه میهمان، پريشان شده و به تكاپو افتاده بود، نزد عيسی آمد و گفت: «سَروَر من، آيا اين دور از انصاف نيست كه خواهرم اينجا بنشيند و من به تنهايی همه كارها را انجام دهم؟ لطفاً به او بفرما تا به من كمک كند!»41عيسای خداوند به او فرمود: «مارتا، تو برای همه چيز خود را ناراحت و مضطرب میكنی،42اما فقط يک چيز اهميت دارد. مريم همان را انتخاب كرده است و من نمیخواهم او را از اين فيض محروم سازم!»